.در مورد انتخاب نام این نوشته خیلی فکر کردم بعد از اینکه گفتگو انجام شد و متن برای بازخوانی برایم فرستاده شد
به نظرم که اعدام مانند یک بیماری واگیر دارست و میشود همانطور که به دورانی از زمانهامان نام سالهای وبا یا دوران طاعون را میدهیم، به زمانهی حالمان، تا زمان لغو مجازات اعدام بگوییم زمانهی اعدام. این مکالمه طولانی و پر از زخم بود و احتمالا در آینده ادامه پیدا خواهد کرد
موضوع اعدام در ایران یک بحث سیاسی انتزاعی نیست. حضوری زنده است، سایهای دائم که در زندگی روزمره، زبان، حافظه و حتی تخیل آدمها نفوذ کرده، حتی بی آنکه حتی بدانند. در بعضی شهرها مکانهایی به نام اعدام خوانده میشوند، مثل میدان اعدام در مشهد.
برای کسانی که در جمهوری اسلامی بزرگ شدهاند، خشونت دولتی چیزی دور از ذهن نیست؛ بخشی از جریان مداوم زندگیست، همانقدر تکراری و اجتنابناپذیر که تغییرات هوا.
هر کسی که انقلاب ۱۳۵۷ را به خاطر دارد، احتمالا تصاویر اعدامهای علنی را هم در ذهنش دارد، اعدامهای انقلابی. اما دهههای بعد هم بهتر نشدند. وضعیت اعدام همیشه انقلابی ماند.
برای بررسی اثرات اعدام، با فردی صحبت کردیم که به گفتهی خودش سالهاست اعدام دغدغهی اوست، گلنوش.
مرجان ستراپی، نویسندهی گرافیکنوول معروف پرسپولیس، داستان داییش انوش را تعریف میکند؛ مردی که هر از گاهی به خانهشان میآمد و ناگهان ناپدید شد و بعدها فهمید که اعدام شده. گلنوش هم داستانش را با اعدامها به همان شکل شروع میکند.
شباهت این روایت با داستان دایی انوش در پرسپولیس نشون میده که تقریباً هر خانوادهای، هر نسل و هر گروهی توی ایران یک جوری با اعدام در تماس بوده. اگه برای یکی از اعضای خانوادهات پیش نیامده، برای یک دوست بوه، یک همسایه، یک همکلاسی، یا بنایی که یک روز برای درست کردن سقف آمده بوده.
« حالا دیگر انگار اعدام چیزیست که دیدم و نمیتونم وانمود کنم ندیدم.»
وقتی چیزی وجود دارد و تلخ است میتوانی از آن روی برگردانی، یا تظاهر کنی که وجود ندارد، ولی گلنوش دیگر نمیتوانست روی برگرداند.
در نوجوانی در یک مهمانی دختری آرام با آرایشی غلیظ را ملاقات کرد، یکی یواشکی گفت پدر و مادرش هر دو در دهه شصت اعدام شدند.
تجربهی گلنوش مثل یک آینهست برای نسلی که کمکم فهمید اعدام، بخشی از ساختار این وضعیت است، مثل از جلو نظام، مقنعه، مثل اذان صبح.
برای گلنوش، درک اعدام در بزرگسالی با اعدام دو نفر بعد از اعتراضات سال ۱۳۸۸ جا افتاد، وقتی در پی حضور خیابانی مردم در جنبش سبز دو مرد جوان را به نام پادشاهی خواهی اعدام کردند.
بعدها اسمهایی آمد که با آنها غم و خشم میآید: فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، زانیار و لقمان مرادی، نوید افکاری، ریحانه جباری، عاطفه، دلارا، شهلا…
«همهشونو یادمه. هر بار گروهی از مردم، حداقل در فضای مجازی به طور جمعی تلاشی میکردن که نجاتشون بدن، و بارها هم شکست خوردن. هر بار ناامیدی جمعی دوباره برمیگشت.»
وقتی در پی قتل حکومتی ژینا جنبش زن زندگی آزادی در ایران شروع شد، گلنوش حس کرد دوباره اون کابوس داره برمیگرده.
«انگار منتظرش بودم. وقتی محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد رو اعدام کردن، فهمیدم شروع شده.»
اون میگه رژیم همیشه از اعدام بهعنوان زبان تهدید استفاده کرده.
«هر وقت مردم اعتراض کنن، اعدامهای علنی بیشتر میشن. اعدام یعنی هشدار.»
اون اوایل تیتر میزدن: «اعضای ساواک تیرباران شدند.» با افتخار! هدف ترس بود و قدرت نمایی، نه عدالت.
اعدام فرخ رو پارسا، از اعدامهای سالهای اول انقلاب، به شدت نمادین بوده: یک زن تحصیلکرده، پزشک، وزیر. این یه هشدار و یک نمایش کامل بود از چیزی که این سیستم قراره باشه: در جدال پایهای با جنسیت و هویت و مدرنیسم و برابری جنسیتی و آموزش برابر.
حالا هم همین است. انتخاب میکنند چه زمانی و چه کسی را اعدام کنند برای قدرت نمایی و سرکوب کدام گروه. و البته که آن چه ما میبینیم یه تیکه از واقعیته که جمهوری اسلامی علنی میکنه. آن چه که میخواد ما بدونیم. باقی اطلاعات شاید از طریق بقیه شاهدان به عموم برسه. شاید هم نه. بسیاری در بینامی و بیخبری از دست میرن.
در مجموع که بیشتر اعدامها برای جرايم مواد مخدرست حدود نصف. با فاصلهی کمی بعد قتل و سایر جرایم و اعدامهای سیاسی و عقیدتی و امنیتی. بالاترین اعدامها بین بلوچست، فقیرترین و به حاشیه راندهترین شدههایمان.
بسیاری از اعدامهای مواد مخدر هم حاصل این وضعیتند، فقر و قیمت گذاری جان آدمیزاد: گردن گیری یعنی فقرا میمیرند جرم کسی که پول داره رو گردن میگیرند به ازای تامین مالی خانوادهشون و فرار فردی بالا دست تر از قانون.
در یک مورد در فاصله یکی دو دهه یک پدر و پسر در یکی از زندانهای جنوب ایران به جرم مواد مخدر اعدام شدند، این سمبلیکترین نشانهی عدم بازدارندگی اعدام نیست؟
تصاویر زیادی به جا مونده. مثل تصویر اون پسر نوجوانی که داشت برای لواط اعدام میشد و معصومانه چند دقیقهای قبل اعدام و روی سکو، سر به دوش جلادش گذاشته بود.
وقتی اعدامی اتفاق میفته، خشونتش مثل سم پخش میشه و همه رو آلوده میکنه. مأمورا، مجریا، خانوادهها، مردم تماشاگر... همه یه تیکه از اون خشونت رو با خودشون میبرن که هرگز از روانشون پاک نمیشه.
«فکر میکنم چه میشد اگر خبرگزاریها مجبور بودند بنویسند که هر بار و برای هر نفر دقیقاً طی مراسم اعدام چه اتفاقی میفتد، بنویسند که یک انسان که نفس میکشید و هم بندیهایی داشت و را از باقی جدا کردند، به انفرادی بردند بعد چند نفر بردندش پای چوبه دار، چشم بند و دستبند زدند یا فقط دستبند و بعد کسی طناب را گردنش انداخت...
بنویسند هر بار کسی چارپایه را از زیر پایشان میزند و بنویسند که چطور طناب مهرهی گردنشان را میشکنند.
همین اخیرا به من هم گفتهاند که گفتن نه به اعدام جوری از اصلاح طلبیست. ولی اعدام فقط یک سیاست نیست، از پایههای این حکومت است. اگر اعدام و تبعیض جنسیتی نباشند دیگر جمهوری اسلامی چی هست؟»
جمهوری اسلامی به خاطر خواهش کسی اعدام رو لغو نمیکنه. ولی اگر مردم روایت رو ازش میگیرن، کشتن براش سختتر میشه. مثلا ماهها بود میدونستیم که دو نفر به نامهای مهدی حسنی و بهروز احسانی با جرم سیاسی محکوم به اعدام شدهاند. اما زمانی که دختر آقای حسنی، مریم حسنی به طور عمومی اعلام نکرد که پدرش و آقای احسانی را به انفرادی فرستادهاند، به سرعت این خبر مثل موج تمام فضای مجازی سیاسی را فرا گرفت و اعتراض زندانیها از داخل و اشغال فضای مجازی در خارج از زندان منجر شد به برگرداندن این دو نفر به بند. هشت ماه طول کشید تا در فضایی خاص و عجیب و با هزینهی زیاد و با حکم تبعید و جدا کردن زندانیان از هم بتوانند شرایط اعدام این دو نفر را آماده کنند و اعدامشان کنند. هشت ماه طول کشید. اعدام این دو نفر بینهایت غمگین بود. تصویر و صدای مریم حسنی که اعدام پدرش را تایید کرد از یادمان نمیرود. اما همان هشت ماه فرصتی بود که از یک حرکت جمعی زاده شد. در مصاحبهای با فریبا بلوچ، مریم حسنی از این اتفاق یاد میکند.
در مورد بچههای اصفهان، دو یا سه شب مردم اصفهان رفتند دم زندان. شب حادثه، شب تعطیلی آخر هفته بود و مردم نرفتند و احکام اجرا شد.
«پرسیدی که چرا در عکس العمل با جرایم عمومی خشن مردم اینجا و آنجا مینویسند «اعدام فوری». فکر میکنم غیر از فعالیت سایبری، این نتیجهی سالها آموزش غلط است. آموزش اینکه عدالت در مواجهه با قتل و خشونت از اعدام میگذرد. حتی در قانون طراحی بر همین نحو است. که اعدام تنها شکل مجازات ممکن باشد. آن هم با انداختن بارش بر خانوادهی قربانی.»
اینها دو جامعهی جدا نیستند. باید به یاد داشت چه چیزی آزاد است و چه چیزی پر هزینه. چه چیزی تشویق میشود و چه چیزی مطلوب حکومت است.
این مکالمه تلخ است و طاقت فرسا. زیستن آگاهانه در زمانهی اعدام پر هزینه است. من متوجه این هستم و این هزینه را میپردازم اما رو برنمیگردانم. روشیست که سالهاست داشتهام و قولیست که در دلم به این شش زندانی عرب و سامان محمدی دادهام.
«هر بار کسی را اعدام میکنند که از پیش با نامش آشنا بودهایم، مدتی عزادارم. به مرور فهمیدم باید برای خودم مراسمی برگزار کنم تا به نحوی عبور کنم و به روند زندگی برگردم.»
شش زندانی عرب، علی مجدم، معین خنفری، سید سالم موسوی، محمدرضا مقدم، عدنان غبیشاوی و حبیب دریس و سامان را فقط چند روز قبل از روز جهانی لغو اعدام کشتن. هنوز مراسمم برای این بچهها کامل نیست.
«این همه اعدام عادی نیست. اعدام عادی نیست و با پرداخت هزینه باید اجازه نداد عادی جلوه داده شود.»
مقاومت در برابر اعدام یعنی دفاع از انسانیت. یعنی روی برنگرداندن، نام بردن، و سوگواری و یاد آوری.
تا به امید دیدار.